طنز نویس خیس شهروز براری صیقلانی
خری آمد بسوی مادر خویش *** بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش
برو امشب برایم خواستگاری *** اگر تو بچه ات را دوست داری
خر مادر بگفتا ای پسر جان *** تو را من دوست دارم بهتر از جان
ز بین این همه خرهای خوشگل *** یکی را کن نشان چون نیست مشکل
خر از شادمانی جفتکی زد *** کمی عرعر نمود و پشتکی زد
بگفت مادر به قربان نگاهت *** به قربان دو چشمان سیاهت
خر همسایه را عاشق شدم من *** به زیبائی نباشد مثل او زن
بگفت مادر برو پالان به تن کن *** برو اکنون بزرگان را خبر کن
به آداب و رسومات زمانه *** شدند داخل به رسم عاقلانه
دو تا پالان خریدند پای عقدش *** یه افسار طلا با پول نقدش
خریداری نمودند یک طویله *** همانطوری که رسم است در قبیله
خر عاقد کناب خود گشائید *** وصال عقد ایشان را نمائید
دوشیزه خر خانم آیا رضائی به عقد این خر خوش تیپ در آیی
یکی از حاضرین گفتا به خنده *** عروس خانم به گل چیدن برفته
برای بار سوم خر بپرسید که خر خانم سرش یکباره جنبید
خران عرعر کنان شادی نمودند *** یونجه کام خود شیرین نمودند
به امید خوشی و شادمانی برای این دو خر در زندگانی
.... مدتی گذشت .... و .... سه سال بعد....
یه دو سه تقویمی رفت و گذشت ایام خوش از سرشون.
رسید وقت سرمای زمستون. . یکی اومد و گفتش به الاغ اون تویله
چنین بی دستو پا بودن از تو. والا بعیده
پرسیدش ماده خر از اون خر ناخونده مهمون،
تو بگو خب پس چاره ی دردم چیه
گفتش دم غروبی درگوشش آروم پشت درب تویله
برو پیش قاضی ، بگو از این روزگارت شدی آزرده خاطر و نیستی تو راضی
بزار به اجرا ، تو مهرت ، شروع کن دعوا رو تو اول، بپیچونش به بازی
بعدشم بشین ، تونبک بگیر به دست، تو بزن ، اون برقصه، به چه سازی
مبادا ک بری بگی به قبیله، که من گفتمت ، چنین ارزنده رازی
، اما این میون ، کسی فکر کُره خر نبودش ، که طفلکی بیرون تویله سرگرم بودش به بازی.
الاغه ساده ی قصه ، گفتش ، من که ندارم کمو کسری ، نه غمی دارم ،نه غصه
بهر چی تنبک دستم بگیرم، به قهر و دلخوری گوشه بگیرم؟
الاغ پر آشوب گفتش مگه ندونی تو. داری از این زندگی سهمی
سهمی که کردنش عندالمطالع ، چه بیسوادی
نداری دو خط در هفته مطالع
من خودم با اینکه سواد هیچم نداروم ، ولی سر هر مجلسی وسط نشینوم
با همی دو گوش بلندم خو خودم همی چندی عقب که شنیدوم
هر زنی باید بره پیش قاضی ، بگیره حقشو از شوهرش با زور و دغل بازی
تا که نگن یارو الاغه ، یا که ایرادی داره خیلی چاقه
بزار ببینم ، تازه گرفتم ، تو شاید ناخوش و احوال و مریضی
شایدم کمو کسری داری ، از ما نهانی
که راضی از این زندگانی ، سرخوش عیانی
تو بیا مو خودم وکیلم ، چندی بشه واست طلاقی خوب بگیروم
بعدشم بستونم برات زر و سکه و مهر
بزاری پیش خودم ، با سود روز شمر بیست درصد سپرده
....
چندی بعد. درون زندان ، بخش مالی
خر میکنه گریه
میگه زیر سرش بلنده ، دم گوشش میخنده ، تا میادد یخه بگیره ، از. خوابش پریده
ادامه داردو....
این زندون که