معصومه ، اون چشمای نازت واسه ی من .
معلومه که تموم اون خیابون ها رو میرم بی تو توی این روزا
ببار روی سرم ، تاج سرم . .
چند وقته ازت خیلی بی خبرم . .
حواس تو نیست
کسی جای تو نیست
صدای آهنگ پخش میشد، راننده یه دختر جوون بود . انگار ماشین ماتیز مادرش رو برداشته بود اومده بود دور دور . با صدای آهنگ بلند . تا یکم اشک بریزه و به یاد احساس دلش و یار خوشگلش با شعر و ترانه ی محبوبش همخونی کنه و سبک بشه . خب انصافا چهره معصومی داشت ، آخر سر حد نهایت یه عاشق شکست خورده بود
خودروش اومد و دور میدان بزرگ سبز میدان رو یک دور کامل چرخید ، شیشه هاش پایین بود ، یه سیگار نازک سفید لای انگشتای ظریفش. . دستاش لرزان و زولف موی بلندی که روی چهره اش ریخته بود .
و من .....
غرق در چهار خانه ی رنگین و شاد پالتوی جدیدی که خریده بودم و یقه اش ایستاده و یه خال موی زولف بلند سرم از جلوی چشم چپم تا روی سینه ام اومده بود . پوتین چرم و گردنی دست دوز و کمربند ست باهاش . ساعت دست چپ ، سینه سپر ، قد بلند ، نگاه گیرا ، چشمای نافذ ، خونه ی آخر خودشیفتگی ها ، مغرور ، فخر فروش ولی مهربون، دل نازک ولی ظاهر محکم ، قدم های محکم و استوار ، خیابون خیس و شلوغ شیک رو طی کردم ، از اعلمهدی دیکتاتور و بدوی گذشتم ، قدم در ابتدای سبزه میدان گذاشتم ، ماتیز سفید دور میدان چرخیده بود و نزدیک من رسیده بود ، جو سنگین شهر و فضای امنیتی و اعتراض و سرکوب ، اغتشاش و اعتصاب ، و اجتماع مردم گلایه مند ، شعارهایی بر لب ، فریادها در گلو ، عربده ای در سکوت ، و آدمک های بی اصل و نصب ، لوله های آب در دست ، بیسیم و چپیه های آغشته به جنایت و کفر و برادرانمایان نامحرم و غربتی ، صف کشیده و مشغول نوکری ، ... اسپری فلفلی ، گاز اشک آور و تفنگ نارنجک انداز ....
لحظه ی موعود رسید
صدای شلیک تفنگ ساچمه ای
و شیشه ی پایین خودروی ماتیز
ساچمه در گلو
بغض در غروب
ترانه ای نیمه کاره ،
چرا ؟... به کدامین گناه
- ۱ نظر
- 16 November 22 ، 19:30