اختلال داوون
قسمتهایی از اثر شهروز براری بنام فرشته داوون (دستش را در کیسه حبوبات میکرد و ارامش را بین لوبیا و عدس جستچو میکرد)(شازده برخلاف گلپری، هرگز به هلو لب نمیزد زیرا موههای پورز پوست میوه سبب گز گز شدن و برانگیختن الرژی عصبی در وی میشد و همواره با جیغ و هوار و بالا و پایین جهیدن خاتمه مییافت) (ادریس پنجاه رفتاری که اسباب بازی های کوچکی که از چوب تراشیده شده باشد را جمع میکند و هربار همسرش این علاقه عجیبش را موزیانه به رخ میکشد و متلکی میپراند؛ خدا شانس بده، لااقل یه فرفره چوبی هم نشدیم بلکه یکی به ما توجه نشون بده، والا)
(کافی بود جورابی سفید به پای مهمان باشد تا داوود تمام مدت مهمانی را به پای مهمان خیره بماند، افسوس که اختلال داوون قسمت داوود گشته بود و او را به واژه ی مونگول حساس کرده بود، به حدی که حتی با واژگان گل و من، و کل و منجوق، منظور، مفهوم، نیز او را بشدت جری و پرخاشگر مینمود حال تمام لحظات مهمانی را بی بی زینب زیر لب حمد و سوره و صلوات زمزمه میکند که مبادا یکی از مهمانان کلمه ی ممنوعه را به زبان بیاورد و داوود سمتش یورش ببرد.
صحبت که فوتبال میرسید تمام اعضای خانواده نیم خیز میشدند و نیم نگاهی به داوود میدوختند تا براورد کنند در چه وضعیتی نسبت به مهمان متکلم وحده قرار دارد، زیرا هر عان احتمالش میرفت که لابه لای صحبت های فوتبالی کلمه ی گل از دهان کسی تلفظ شود و ان وقت بود که داوود خیرگی به جوراب سفید را فراموش کرده و سمت شخص گوینده هجومی ناباورانه میبرد.
از اینرو تمام لحظات مجلس به شکلی مرموز و با ادا اشاره میگذشت و نهایتن لبخندی مصنوعی زده میشد و به خانواده ی عروس بی اختیار میگفتند ؛ بله..خیلی لطف دارید.
در حالیکه کسی چیزی نگفته بود و سکوت سنگین را شکستن لیوان در اشپزخانه جر داد، و لیوان از دست کسی افتاد و صد لحظه شد. اما داوود همچنان خیره به پای مادر عروس و جورابش مانده و هیچ لیوانی قادر به شکستن خیرگی اش نخواهد شد جز انکه کلمه ای از مابین لیست بلندبالای ممنوعه تلفظ شود و از دیدگاه داوود به منزله ی اعلام جنگ تعبیر شود.
دامون برادر بزرگش نگران یک چیز بود، اینکه مبادا کسی عروس را با اسم حقیقی اش خطاب کند زیرا اسمش گلی بود. از همه بدتر اسم زن داداش گلی بود که صدایش میکردند مهگل. به هرحال چه این گل، چه مهگل فرقی در اصل ماجرا نخواهد داشت، دامون چشمش به کنترل تلویزیون بود که مبادا کانال عوض شود و شبکه سه پخش زنده فوتبال را نشان دهد. اما کانال خبر به لحظه ی اخبار ورزشی رسیده بود که همه به جنب و جوش افتادند بی بی زینب صلواتش را بی اختیار بلند ختم میکرد و گاه لابه لای صلوات هایش تکبیر میگفت، که مهگل با افاده گفت ؛
آقا داوود شما خسته بودا
دامون پرسید _ پرسید چطور مگه؟
گلی گفت؛ اخه فکر کنم خوابش برده
دامون با اضطراب داوود را صدا کرد و تکانش داد
داوود.... داوود جان .. داداشی.. داوووود... دادااااشی.... داداشی...
اما داوود دیگر بیدار نخواهد شد
(عمر دست خداست و کسی از فردای خود اگاه نیست، در این میان همگی اجاره نشینان این کره ی سنگی هستیم که دیر یا زود باز خواهیم گشت، البته بسوی او.....
مبتلایان به اختلال ژنتیک داوون را بیشتر دوست بداریم چون انها تاب جبر این روزگار را به اندازه ی ما نداشته و عطش بازگشت سوی جرعه ی نور حق تعالی در کنج خیالشان نشسته و ما از دنیای درون شان بی اطلاعیم.
شین براری
- 20/07/11