http://uppc.ir/do.php?imgf=161451161453261.png طنز شبهای قبل خواب :: آموزش نویسندگی خلاق رایگان

آموزش نویسندگی خلاق رایگان

شهروز براری صیقلانی ملقب به شین براری

آموزش نویسندگی خلاق رایگان

شهروز براری صیقلانی ملقب به شین براری

آموزش نویسندگی خلاق رایگان

اموزش نویسندگی ،رمان ، داستان کوتاه، داستان بلند ،سبک های نویسندگی،آموزش رایگان با شهروز براری صیقلانی
رزیتا غفاری

آخرین نظرات

 

   شب ها قبل خواب رفتارهای عجیبی از پدر و مادرم سر میزد که یک عمر طول کشید تا کشف کنم  قوس قمر ماه چه تاثیری بروی این اتفاقات داره؟...  چون تغییر رفتارها همیشه  متناسب با روزی که ماه تغییر میکرد .و.... .

 

 

در منزل ما ، به شکل نامحسوسی رفتارهای پدر در محدوده ی زمانی خاصی تغییر ، و رفتار مادر همچنین در برهه ی هاص دیگری بطوری عجیب تغییر رویه میدهد .

سالها گذشت تا کشف کردم و توانستم ناگفته ها را بشنوم . 

بقول شاملو ، خاموشها گویاترند . گاه از درب و دیوار میبارد سخن، گاه از عمق یک نگاه ....

و قضیه از این قراره که بطور مثال....

مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند

 

که مامان گفت:”من خسته ام و دیگه دیروقته ، میرم که بخوابم ”

 

مامان بلند شد ، به آشپزخانه رفت و مشغول تهیه ساندویچ های ناهار فردا شد ، سپس ظرف ها را شست ، برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد ، قفسه ها رامرتب کرد ، شکرپاش را پرکرد ، ظرف ها را خشک کرد و در کابینت قرار داد و کتری را برای صبحانه فردا از آب پرکرد .

بعد همه لباس های کثیف را در ماشین لباسشویی ریخت ، پیراهنی را اتو کرد و دکمه لباسی را دوخت .

اسباب بازی های روی زمین را جمع کرد و دفترچه تلفن را سرجایش در کشوی میز برگرداند.

گلدان ها را آب داد ، سطل آشغال اتاق را خالی کرد و حوله خیسی را روی بند انداخت .

 

بعد ایستاد و خمیازه ای کشید . کش و قوسی به بدنش داد و به طرف اتاق خواب به حرکت درآمد ، کنار میز ایستاد و یادداشتی برای معلم نوشت ، مقداری پول را برای سفر شمرد و کنارگذاشت و کتابی را که زیر صندلی افتاده بود برداشت .

بعد کارت تبریکی را برای تولد یکی از دوستان امضا کرد و در پاکتی گذاشت ،

آدرس را روی آن نوشت و تمبرچسباند ؛ مایحتاج را نیز روی کاغذ نوشت

و هردو را درنزدیکی کیف خودقرارداد. سپس دندان هایش رامسواک زد.

 

باباگفت: “فکرکردم ، گفتی داری می ری بخوابی

 

” و مامان گفت:” درست شنیدی دارم میرم.”

 

سپس چراغ حیاط راروشن کرد و درها را بست.

پس ازآن به تک تک بچه ها سرزد ، چراغ ها راخاموش کرد ،

لباس های به هم ریخته را به چوب رختی آویخت ، جوراب های کثیف را درسبد انداخت ،

با یکی از بچه ها که هنوز بیداربود و تکالیفش را انجام می داد گپی زد ،

ساعت را برای صبح کوک کرد ، لباس های شسته را پهن کرد ، جاکفشی را مرتب کرد و شش چیز دیگر را به فهرست کارهای مهمی که باید فردا انجام دهد ، اضافه کرد . سپس به دعا و نیایش نشست.

 

درهمان موقع بابا تلویزیون راخاموش کرد و بدون اینکه شخص خاصی مورد نظرش باشد ، گفت: ” من میرم بخوابم” و بدون توجه به هیچ چیز دیگری ، در همان حال که زوی مبل دراز کشیده بود صدای خور و پوفش بلند شد ، و مادر در فکر فرو رفت **** 

 

و افسوس خورد که شوهرش نفهمیده بود چرا این همه تاخیر و زمان تلف کرده بود ، تا بلکه شوهرش نیز از تماشای تلویزیون خسته شود و در کنار یکدیگر به فرزندانشان شب بخیر گویند...  

افسوس خورد و ملحفه ای را آورد و بروی پدر خانه انداخت ، تصمیم گرفت تا یک هفته از فردا با او لج کند ، و بی اعتنایی ورزد تا انتقام بگیرد.... 

اما چون شوهرش صبح حقوقش واریز میشد ، با او لج نشد 

 

بیست روز بعد.. ....

 

تمام پول ها ته کشیده و ده روز را تا واریز شدن مجدد حقوق باید سپری کنیم، و این روز. هر شب پدر میگوید ؛ من میرم بخوابم ، اما با یک چشم قره ی مادر ، نظرش تغییر و در عوض میرود آشغالها را سرکوچه میگذارد ، میاید بالا و درب را میبندد میگوید؛ شب بخیر من میرم بخوابم ، ولی مادر در حالی که تلویزیون میبیند و یک ابرویش را کمان کرده و بالا داده ، چپکی یک نگاه به سطل زباله میدوزد و چشم قره میرود __ پدر ناچار میرود و سطل زباله را در حیاط میشوید ، و سر و ته میکند تا ابش خالی شود ، بعد نیم ساعت ، باز تکرار میشود. ، پدر میگوید .... مادر چپکی نگاه و چشم قره میرود..... 

پدر. تی دسته بلند را بر میدارد و آشپزخانه را تی میکشد ،....  

بعد نیم ساعت ، باز تکرار....

پدر. ؛ من میرم بخوابم ، شب بخ خ خ خ

مادر؛ جفت ابرو هایش بالا و نگاهی تلخ و سرش را به مفهوم تاسف تکان میدهد و...

پدر ؛ میرود و رخت چرک ها را درون حمام با دست میشوید

پرسیدم مگه لباسشویی خرابه که داری با دست میشوری؟

پدر گفت؛ نه عزیزم ، اینجوری کم صدا تره و میترسم از صدای لباسشویی اعصاب مادرت خورد بشه ، شما هم کمتر مادرتون رو اذیت کنید ...

 

 

والا یک عمره که این روال زندگی ماست

مال شما چطوره؟   

 

 


 

.

نظرات (۱۲)

  • ملیکا موحد
  • 🌺🍎
  • مژگان احمدی موقری
  • عالی آفرین . از شهروزبراری صیقلانی مطلب میزارم به وبلاگ من بیایید.
    ilami.blog.ir
  • ناشناس
  • عالی مفید ممنون از حمایت شما در فضای مجازی از نویسندگان ممنوع القلم پ بایکوت
    پاسخ:
    ناشناس جان مرسی که ما را دنبال میکنی
  • ناشناس
  • سلام منم از شهروز براتی کلی داستان خوندم خیلی زیباست
    پاسخ:
       معلومه  
      چون اسم ایشان را اشتباه نوشتید. 
       براری    []    نه که  براتی []  
  • سوفیا آریانژاد
  • من با شما مخاطب با نام ( قد و بالای تو رعنا رو بنازم) موافقم.
    در ضمن خیلی زیبا بود
  • قدو بالای تو رعنا رو بنام
  • تبریک به مخاطبین شهروز براری مقاله استاد شهسواری را خواندم و احساس غرور کردم مرسی از شین عزیزمان . شین ما هستیم ، بوده ایم، و خواهیم ماند . حتی تا جهنم هم با تو می آیم.
    نگین شیخی از بم تنهای جهش یافته
    پاسخ:
    ممنون که هستید
  • شهروز براری صیقلانی
  • مرسی   از  دوستان بابت توجه شون .   

     

    سینزده سال طول کشید تا   یهو  بی مقدمه  رها کنمش   توی دریای طوفانی       و  برم   تا    انتقامم رو گرفته باشم .     

       خیلی   خدا  بزرگ  و   دنیا کوچیکه . اوس کریم  

    خیلی گوچیکتم        من  زنده موندم  تا  روزی  رو ببینم  که  ب‌.ه.ا.ر    سرشکسته و نادم و پشیمان   بیاد  گردن کج کنه بگه  که    بی من   چه   شده که  هرگز  رنگ رخت عروسی رو ندیده       و     روزی رسید که ازش بالاتر و سرتر   باشم  و   اون     ازم بابت اینکه  سلامش رو علیک میگیرم  تشکر کنه ‌     ممنون  خدا 

  • شهروز براری صیقلانی
  • مرسی   از  دوستان بابت توجه شون .   

     

    سینزده سال طول کشید تا   یهو  بی مقدمه  رها کنمش   توی دریای طوفانی       و  برم   تا    انتقامم رو گرفته باشم .     

       خیلی   خدا  بزرگ  و   دنیا کوچیکه . اوس کریم  

    خیلی گوچیکتم        من  زنده موندم  تا  روزی  رو ببینم  که  ب‌.ه.ا.ر    سرشکسته و نادم و پشیمان   بیاد  گردن کج کنه بگه  که    بی من   چه   شده که  هرگز  رنگ رخت عروسی رو ندیده       و     روزی رسید که ازش بالاتر و سرتر   باشم  و   اون     ازم بابت اینکه  سلامش رو علیک میگیرم  تشکر کنه ‌     ممنون  خدا 

    پاسخ:
    ممنون 
  • رمان جدید سارا
  •         سلام       عالی          شین براری  یه داستان داره طنز بنام  بیست و دو بهمن  که   غش کردم از خوندنش    عالیه      مردم از خنده    خیلی   شاده       دمش گرم  ک دل ما رو شاد میکنه      هرجا هست   قلمش پر جوهر   تنش  سالم        دلش  عاشق   

  • ناشناس
  •    غریبه بینوا.   نظرداد . . . 

      عالی عاللللی.  والا که مال ماهم مثلی شوماست والا ااا.   ننه ام ک ته بورج میرسه. اخماش تو همی گیره میخوره

  • ناشناس
  •   سمیرا موحدی   نظر داد  . . . . 

    با سلام و خسته نباشید خدمتتان.  اقای براری. من سمیرا موحدی هستم بنده رو بجا میارید  انشال...    جویای ترم پاییز و کارگاه نویسی خلاق بشم و بدونم چه ترتیبه؟  چرا نام من را ناشناس قید میکنه در نظر ها؟   قالب وبلاگتون را تغییر بدهید شاید اصلاح بشه


     

  • ناشناس
  • hakan salah. نظر. داد. . . . . .  سلام.    مرسی از وبلاگ تون .  چطور میشه مطمئن شد که این وبلاگ واقعا توسط اقای براری مدیریت میشه؟   چون بابت پیرامون مسایل کاری در نشریه ویرگول با ایشان  صحبتی داشتم   لطفا جواب بدید    ممنون .    بنده هاکان صلاح. 


     


    پاسخ  ؛ 

    • بنده عرض سلام و ارادت .   اما قربان  قصد بی احترامی ندارم خدمتتون.  ولی بنده پرسنل نشریه دو فصلنامه ویرگول را به ریز میشناسم ، ولی به یاد نمیارم که فردی با اسم و لقب استانبولی در این نشریه بومی مشغول بکار باشه؟....   پس در صداقتتون متاسفانه کمی مردد هستم ،ولی اگر چنین پیامی رو پیرامون کار قصد ارسال داشتید پس چرا بطور خصوصی نفرستادید که بنده هم مجبور به صراحت کلام  و اکران عمومی اون نشم در قبالتون . تا کمی رک تر و بی پرده تر جوابتون رو بدم.  حیف...      فعلا...

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی