به قدری ساکتم حالا ؛ که انگاری ؛ درونم حکم ؛ آتش بس ، و حالِ چشمهایم خوب و آرام است . به قدری ساکتم انگار ؛ میان شهر قلبم صد هزاران مُرده دارد شعر میگوید ! گویی در خلوت این ذهن یک پسر در پشت خاک خاطراتش پژمرده ببین ! من ساکتم ، اما.... هر دقیقه دو صد مرتبه میمیرم آه می کشم از مرور خاطرت هربار
رمان کتایون عاشقانه کتی pdf دریافت عنوان: رمان کتایون رمانکده شین براری حجم: 2.83 مگابایت توضیحات: شین براری رمان عاشقانه این رمان نیز توسط کانون نویسندگی خلاق شین براری نوشته شده و در سایت نود و هشتی ها منتشر گردیده است دریافت
داستان نیمه بلند خیلی زیبا و متفاوت در ژانر تخیلی در مورد افکار یک روان پریش که با میخ سرش را سوراخ میکند تا بلکه از صدای شر شر اب درون سرش خلاص شود و......
تاج سرم ببار روی سرم . معصومه ، اون چشمای نازت واسه ی من . معلومه که تموم اون خیابون ها رو میرم بی تو توی این روزا ببار روی سرم ، تاج سرم . . چند وقته ازت خیلی بی خبرم . . حواس تو نیست کسی جای تو نیست
صدای آهنگ پخش میشد، راننده یه دختر جوون بود . انگار ماشین ماتیز مادرش رو برداشته بود اومده بود دور دور . با صدای آهنگ بلند . تا یکم اشک بریزه و به یاد احساس دلش و یار خوشگلش با شعر و ترانه ی محبوبش همخونی کنه و سبک بشه . خب انصافا چهره معصومی داشت ، آخر سر حد نهایت یه عاشق شکست خورده بود خودروش اومد و دور میدان بزرگ سبز میدان رو یک دور کامل چرخید ، شیشه هاش پایین بود ، یه سیگار نازک سفید لای انگشتای ظریفش. . دستاش لرزان و زولف موی بلندی که روی چهره اش ریخته بود . و من ..... غرق در چهار خانه ی رنگین و شاد پالتوی جدیدی که خریده بودم و یقه اش ایستاده و یه خال موی زولف بلند سرم از جلوی چشم چپم تا روی سینه ام اومده بود . پوتین چرم و گردنی دست دوز و کمربند ست باهاش . ساعت دست چپ ، سینه سپر ، قد بلند ، نگاه گیرا ، چشمای نافذ ، خونه ی آخر خودشیفتگی ها ، مغرور ، فخر فروش ولی مهربون، دل نازک ولی ظاهر محکم ، قدم های محکم و استوار ، خیابون خیس و شلوغ شیک رو طی کردم ، از اعلمهدی دیکتاتور و بدوی گذشتم ، قدم در ابتدای سبزه میدان گذاشتم ، ماتیز سفید دور میدان چرخیده بود و نزدیک من رسیده بود ، جو سنگین شهر و فضای امنیتی و اعتراض و سرکوب ، اغتشاش و اعتصاب ، و اجتماع مردم گلایه مند ، شعارهایی بر لب ، فریادها در گلو ، عربده ای در سکوت ، و آدمک های بی اصل و نصب ، لوله های آب در دست ، بیسیم و چپیه های آغشته به جنایت و کفر و برادرانمایان نامحرم و غربتی ، صف کشیده و مشغول نوکری ، ... اسپری فلفلی ، گاز اشک آور و تفنگ نارنجک انداز .... لحظه ی موعود رسید صدای شلیک تفنگ ساچمه ای و شیشه ی پایین خودروی ماتیز ساچمه در گلو بغض در غروب ترانه ای نیمه کاره ،
آقای خان و خندوانه مهمآن برنامه محمد علیزاده خواننده
سلام دوستای گل . سال جدیدتون مبارک. من مادر شدم. و یه ددختر کاکول زری خدا به من داد. الان یکماه شده و خوشحالم ولی گاهی خیلی افسرده میشدم روزای اول . بی دلیل گریه ام میگرفت. اما الان بهترم. و فهمیدم افسردگی بعد وضع حمل یک امر رایج هست. اسمش را گذاشتم فاطیما . همه تون رو دعا میکنم تا شاد و سالم و ثروتمند باشید سال جدید. بخصوص شمایی که الان داری این متن رو میخونی. پس لبخند بزن تا دنیا برات قش کنه. بخند تا دنیا برات برقصه . بخون تا دنیا برات بچرخه. نشین کنج غم تا دنیا باهات راه بیاد . شب اسمونش ماه بیاد . برات چشمک بزنه و بره پشت کوه ها تا باز خورشید ناز بیاد. و روز به روز دنیات رو بساز بخودت بناز. به سختی ها هرگز نباز. بزن زیر آواز و نگو به کسی رمز و راز روزگارت رو. اما
من در دیوار آگهی برای آموزش نویسندگی درج کرده بودم که برای قسمت توضیحات قید نموده بودم که میتوان با فراگیری فن نویسندگی خلاق و تمرین و پشتکار اثری ادبیات داستانی بلند و زیبا خلق کرد و داستان سرگذشت و تقدیر و تجارب زیستی خود را با مخاطب به اشتراک گذاشت .
کمی بعد از اینکه آگهی را حذف نمودم تماسی بظاهر ساده داشتم که...
شرح ماجرا
هنرجویان نیز به اندازه کافی مراجعه کردند و چندین هنرجو در سطوح مختلف جذب نمودم تا به رایگان و بشکل دوره ای در سطوح مقدماتی _ پیرنگ و سبک _ پیشرفته ٫ اقدام به انتقال محتوای آموزشی به متقاضیان کردم ولی پس از گذشت مدتها بعد از حذف آگهی ام مرحوم با من اولین تماس را برقرار نمود . آشکار بود که مدتهاست شماره ام را در جایی ذخیره داشته زیرا آن هنگام آگهی ام در دسترس نبود و حذف شده بود . . من مرحوم را در چندی پیش یعنی اوایل زمستان ۹۹ ملااقات کردم ، ایشان در تماسی تلفنی از بنده تقاضای نوشتن داستان زندگیش را کرده بود و با پافشاری ایشان و با توجه به لحن بی ریاح و صداقت کلام و از طرفی نیز هم سن بودن مان ، بنده قبول کردم تا در زمان مشخصی ایشان را ملاقات کنم ، ایشان آدرس بنده را جویا شدند تا در هفته بعد در روز خاص و ساعت معین تشریف بیاورند و حضورن درخواست خودشان را با دلایل خاص و مباحث نامعلومی که قرار بود حضوری مطرح کنند را به بنده بگویند تا بلکه مجاب شوم و داستان ایشان را به واژه در آورم و واژگان را یک ب یک به خط بکشم و صف کنم تا پیچش و فراز و فرود و هزار و یک قصه ی سرگذشتش را به خط بکشم
مرحوم هیچ علاقه ای به یادگیری فن نویسندگی نداشت و فقط بخاطر جستجوی اسم محله ی سکونت من در آگهی های دیوار به شماره من و آگهی من رسیده بود ، زیرا شخصی مونث ساکن همین محله در آگهی دیوار اقدام به ه فروش موتور برقی خود به ایشان کرده بود و ظاهراً مشکلی رخ داده بود و از طرفی هم مجتبی (مرحوم) علاقه داشت تا قصه ی عشق و زندگیش را به رشته تحریر در آورد . اما بنده از دیدگاه خودم صلاحیت لازم را نداشتم زیرا به هیچ وجه ایشان را درک نمیکردم . و هم کارهای مهمتری نیز داشتم
ابتدا شروع به شرح دشواری این کار نمودم و از مباحثی مانند بحران کاغذ در کشور ، مصایب قرارداد بستن با ناشرین و گذر از سد ممیزی و.... گفتم بلکه پشیمانش کنم از چیزهایی گفتم که هیچ با آنان آشنایی نداشت و حتی تمرکز حواسش نیز جای دیگری بود و مشغول چت با شخصی بود که موتورش را برای فروش گذارده بود من از این گفتم که برای ؛ ثبت رده بندی کتابخانه عمومی کشور و کسب مجوز فیپا و کد شابک و چاپ و نشر و.... لزوما میبایست با خرج هزینه انجام شود
او یک خط در میان میگفت پشت گوشی : گوشم با شماست ، خب؟...
چند باری هم همزمان با شخص دیگری در آنسوی خط راجع به موتور سیکلت و دختر فروشنده اش سخن میگفت.
خلاصه قرار را برای هفته بعد موکول کردم و آدرس دادم و قطع کردم
اما پس از اتمام مکالمه و آگاهی از آدرس محل سکونت بنده ، ایشان سریعا و بطور سرزده بافاصله دو ساعت بعد اتمام مکالمه تشریف آوردند. اسمشان مجتبی بود اصلیت دزفول و ساکن کافه رستورانی در لاهیجان ، ایشان لباس سط اسپورت و ظاهری جنوبی داشتند و اثری از طراوت و پویایی در لحن و چهره شأن پیدا نبود، دیدار نخست در ماشین ایشان و بطور سرزده در ساعتی غیر اداری و سیاهی شب انجام شد و بنده تمایلی به این همکاری نداشتم اما از سر رسم مهمان نوازی و یا شاید غریب نوازی ما گیلانیان بود که رسم ادب را جا آورده و گوش به قصه زندگی شأن سپردم . قابل احترام بودند و ۳۳ ساله ، از برادر بزرگشان حساب میبردند و از برخی لغزش های اخیر خود نادم و شرمسار . چندین بار سابقه ی درمان در مراکز سلامت را داشتند و خودروشان پراید هاچ بک سفیدی بود با پلاک دزفول . ایشان قد شأن کمی از بنده کوتاه تر بود و شاید ۱۷۰ س . وسواس و چارچوب خاص خودشان را داشتند و در چند دیدار بعدی ایشان ، از وجود مشکلی شدید و چالشی احساسی در روزگارشان آگاه شدم، برخلاف پنهانکاری شأن در قبال وابستگی های چندگانه ی مصرفی در روزمره شأن برای من کاشف بعمل آمده بود که ایشان غیر از لغزش و خروج از مسیر درست ، بطور وخیمی دچار بحران روحی و وابستگی شدید قلبی به شخصی شده اند . شخصی که برای فروش موتور برقی خود در دیوار آگهی زده بود و به قیمت ۱۷ میلیون تومان . مرحوم در اقدامی عجولانه و اشتباه تمام مبلغ را به حساب دخترخانم مالک موتور شارژی واریز کرده بودند و دریغ از صداقت متقابل . ایشان بعد از چند ملاقات در تغییر رفتاری ۱۸۰ درجه ای بجای موتور ، شیفته ی مالک موتور شده بودند و شبانه روز درون خودرو و نبش کوچه شأن کشیک آن فروشنده را میکشیدند بلکه شاید یک نظر آن دوشیزه ی محترم را ملاقات کنند و سرجم مرحوم وارد رابطه ای هزار توی و پیچ در پیچ شده بودند که هیچ رنگی و یا عطری از عقلانیت در رفتار ها و عکس العمل های وی دیده نمیشد. دنیا برایشان سیاه سفید و ادامه زندگی برایشان در یک چیز خلاصه میشد . رسیدن به صاحب موتور . در مقابل نیز فرد فروشنده از احساسات پاک و عمل های احساسی ایشان سواستفاده و موتور را به شخص دیگری فروخته و هفده میلیون مرحوم را پس نمیدادند . آخرین دیدار بنده با ایشان بطور تصادفی رخ داد و ایشان شدیداً دچار بجران روحی ، مالی ، سلامتی و احساسی شده بودند و ... بنده برای خانواده در شأن آرزوی صبر و شکیبایی دارم و برای عرض تسلیت و روشن شدن هرچه بیشتر ماجرا حاضر به دیدار و یا همکاری با مامورین ویژه این پرونده میباشم. هرچند که متاسفانه بارها برایم اثبات شده که انجام کار وجدان محورانه حماقت محض است اگر طرف مقابل نیروی محترم ناجا و یا تشخیص هویت و یا آگاهی باشد . زیرا آنان ... بگذریم.... ما امنیت خودمان را مدیون آنان هستیم
فرمانده انتظامی لاهیجان گفت: شب گذشته جوانی 33 ساله در حاشیه استخر لاهیجان با سلاح گرم اقدام به خودکشی کرد.
به گزارش خبرگزاری برنا از گیلان ؛ سرهنگ "قاسم جانعلیپور" در تشریح این خبر اظهار داشت: در ساعت 2000 شب گذشته در پی تماس تلفنی با مرکز فوریتهای پلیسی 110 مبنی بر تیراندازی و خودکشی فردی در حاشیه استخر شهرستان لاهیجان، بلافاصله ماموران انتظامی به محل اعلامی اعزام شدند.
فرمانده انتظامی شهرستان لاهیجان افزود: با حضور پلیس و تحقیقات اولیه مشخص شد، مردی 33 ساله اهل دزفول و ساکن لاهیجان به دلایل نامعلوم با یک قبضه سلاح گرم با شلیک به سر خود، اقدام به خودکشی کرده است.
این مقام انتظامی ادامه داد: با هماهنگی مقام قضائی، جسد متوفی برای سیر مراحل قانونی به پزشکی قانونی منتقل شد.
یک عاشقانه مستند و زیبا و ادبی. که به دست روزگار و قوانین نانوشته عشق و دست طبیعت اشاره داره و فوق العاده متفاوت و تاثیر گذاره (واقعی و 100درصد. حقیقی)
روایتی مستند از زندگی عجیب یک کودک که در شب سرنوشته و گرم تابستان از سر شیطنت و بازیگوشی به باغ همسایه میرود تا با طوطی کاسکو آنان بازی کند اما دست برقضا شاهد. وقوع یک. قتل. میشود. و. نهایتن قاتل. ناچار. بین دو راهی. گیر میکند. اینکه. او. را هم بقتل برساند یا....؟ عاقبت. کودک را. ربوده. و فرار میکند. و نهایتن. برایش برایش. در نقش یک مادر. برایش غمخوار و پشتیبان میشود و او را بزرگ میکند که....
پیرنگ. متفاوت داشتن چیز جدیدی نیست اما همچون اثر. رویادوز ساختارشکن و خلاق بودن یک پدیده ی ناب و جاودانه محسوب خواهد شد. پس چرا نویسنده اش ممنوع قلم گردیده و بیشتر.....
داستان کوتاه جذاب و منحصربفرد که هر مخاطب خاصی براحتی تشخیص میده که از اثار شین براری هست . موضوع: یک فرد درخودتبعید و خوددرگیر که عزراییل او را دعوت به مرگ سرخیابان ساعت هشت میکند اما او یادش میرود و.....